آن جا
در کنار ساحل
سیگاری بر لب
گمشده
در انبوه شیشه ها و دراژه های خالی
چشم انتظار غروب ...
یا که نه
چرا کوهستان ؟
چرا یخ ؟
بیا سالسا برقصیم
روی ذغال گداخته
در پستویِ خانه عی گلی ، در وسط دشت
تنگ هندوستان
کوهستانی باشد و
فضای بازی باشد و
یخچالی در دل کوه باشد و
ارکست سمفونی باشد و
تویی باشی که تا قرن ها تانگو برقصیم
روی یخ
می آید ، روزی سرد و تاریک
در اوج نا امیدی
در منجلاب خفت دست و پا میزنیم
سوار بر قایق لذت پیدایش می شود
با شنلی مشکی
داسی برّاق
به چهره های خسته ی مان لبخند می زند
آری
مرگ به زودی به سراغ تک تکمان می آید
منجیمان می آید
منجی آفرینش ، در راه است