غریبه ای نبودنش شهر آفتاب و من در آید تنها او سوزان میسوزم او نشسته ام زیر همچنان ام نمی آید این منتظر که در من از . گاهی هم اینگونه میشود ... وقتی ذهن و قلم کارد و پنیر بشوند
چشم انتظار ِ غریبه ننشین برخیز و راه بیفت دیاری دیگر درد هایش "غریبه" نمی خواهند هردو آرام می گیرید؛ : )
هر دو آرامند غریبه هایی که می آیند و میروند دردشان یکیست دیارشان اما سال ها فاصله دارد با دیار ما دردشان اما به انتظار چشمیست که بیاید که بخواهد که بتواند آرامشان دهد
کارد و پنیر جان شما قرار نبود این جا یه کارایی درباره ی فراماسون بکنی؟
ماتریونای عزیز خیلی درگیرم بخدا چشم به زودی
چشم انتظار ِ غریبه ننشین
برخیز و راه بیفت
دیاری دیگر
درد هایش "غریبه" نمی خواهند
هردو آرام می گیرید؛ : )
هر دو آرامند
غریبه هایی که می آیند و میروند
دردشان یکیست
دیارشان اما
سال ها فاصله دارد
با دیار ما
دردشان اما
به انتظار چشمیست
که بیاید
که بخواهد
که بتواند
آرامشان دهد