خانوم میم همیشه بالای بالا بود
همیشه همیشه که نه
هر وقت که تنها بود
یا با آقای کاف بود
یا با دوستاش
یا وقتی افسرده بود
یا وقتی خیلی شاد بود
یا وقتی حوصله اش سر می رفت
یا وقتی خیلی به قول خودش بیزی بود
با علف و حشیش رابطه خوبی داشت
اونقدر که حتی آقای کاف حسودی اش میشد
حسودی که نه ولی فکر می کنم ترجیه می داد کمتر با آن ها بپرد
ولی آن ها براش مهم تر بودند
هروقت که پیشش بود همراهی اش می کرد
اوایل سعی کرد که از این کار بازدارش
ولی دید نمی تواند
فکر می کنم خیلی هم تلاش کرد ولی نشد
تصمیم گرفت همراهیش کند و کنترلش کند تا به دستان خودش بسپاردش
دوزشو پایین می آورد موقع بار زدن
اما خانوم میم میفهمید
نمی دانم چرا هیچی نمی گفت
شاید چون ... نه بهتر است بگویم نمی دانم تا حدس و گمانی از روی نادانی بزنم
یکی از آرزو های آقای کاف آنطور که خودش می گفت این بود که روزی رو ببیند
که خانوم میم او یا هر کسی دیگه یا حتی هر چیز دیگه رو به بنگش ترجیه بده
ندید اون روز رو . . .
ولی دلیل عذاب وجدانش این بود که خانوم میم اولین بار از او تقلید کرده بود
وقتی خانوم میم که آقای کاف میدید برای مطالب مهم و بلندی که می خواهد بنویسد علف می کشید
یا وقتی عصبیه
یا وقتی می خواد از موزیکش بالا ترین لذت رو ببرد رو به ماریجوانا می آورد
از او یاد گرفت
از او سبقت گرفت
شاید سبقت کلمه درستی نباشد
نمی دانم
آقای کاف بار ها گفته بود که پیش از این هم وقتی می کشید مثل خیلی های دیگه به خنده های الکی رو نمی آورد
بر عکس تفکرش باز تر می شد
جدی تر می شد
دیده بودم که میشود
اما از بعد از این ماجرا در کنار جدی شدن غمگین هم می شد
خیلی غمگین . . .
وبلاگ خوبی داری و فلان :دی
حتمن سر میزنم و بسان :ی
ممنون از محبتت شاید دستم که خوب شد برشتم اما فعلن نمی نونم زیاد بنویسم.
راستی تو همون دلقک خودمونی مگه نه ؟
عاره خودشم
من تا حدودی حال آقای کاف رو میفهمم ولی به نظرم خیلی هم لزومی نداره شرمنده باشه
خودم رو مثال میزنم من تو زندگیم خیلی چیزارو تجربه کردم ولی همیشه یه خط قرمز برای خودم معین کردم و به خودم اجازه ندادم از اون فراتر برم! اگه خانم میم خط قرمزی نداشته خیلی بده و آقای کاف باید در نظر داشته باشه که طرف حسابش دارای عقل بوده و این که از آقای کاف یاد گرفت خیلی دلیل قانع کننده ای محسوب نمیشه. میتونست از راه دیگه ای یاد بگیره!
و...
و همه ی اینا دلیل نمیشه که به خانم میم کمک نکنه...
موافقم
دلم برای آقای کاف سوخت...برای عذاب وجدانش...برای غمگین بودنش...
شاید حقشه...شایدهم حقش نیست...نمیدانم...
....
فک کنم این بتونه در ادامه ی نظر ماتریونا هم باشه!
آقای کاف احتمالا انقد خانم میم رو دوس داشته ک نتونسته چیزی بش بگه...
شاید ، نمی دونم
خانوم میم عاشق آقای کاف می باشد فقط همین
فکر نمی کنم