من
دلقکی هستم
نالان
از آفرینش
موجودی به پلیدی انسان
دلقکی مست از جانی واکر نیمه خالی
کنج دیوار
دلقکی خفه از دود سیگار
من دلقکی هستم
بی پناه
که دیگر توان خنداندن دیگران را ندارم
دلقکی هستم
بی آزار
چشم از همه بسته
نا امید
تنها
من به اندازه شیطان
در ابتدای آفرینش انسان
تنهام
خسته ام
من
به اندازه
فارست گامپ
به اندازه تمام قدم هایش خسته ام
من اما همچون هدایت نه به مرگ می اندیشم
و نه همچون سپید برفی به زندگی
من مانده ام
از این و آن
میانه ی راه
معلق
بی هدف
بی تفاوت
زندگی تلخ است
قهوه ام را بی شکر می نوشم
پوریا خیلی خوب بود. وای به روزی که دلقک هم نا امید بشه!
اکثر نوشته ها رو خوندم. ممنون که ارتباط رو باهام حفظ کردی.
پ ن: بلاگر گایید مارو نتونستم کامنت بذارم.
مخلصیم ، مردی
بلاگر می گاد همه رو :))
یه لایک گنده به قبلیا
یه لایک گنده تر به این یکی
داغونی که...
از این همه که گفتی معلق بودن بدتر از همشه..
شاید دیگران توان خندیدن ندارند...
از چند تایش که فاکتور بگیری شامل حال منم میشود متنت...
فایل صوتی رو هم گوش میدم حتما
3:53دقیقه صبح شب زنده داری؟
کلن شبا فقط بیدارم
kheiliiiiiiii ghashang bud
ممنون
نوشته ی خودتون بود؟
فوق العاده بود...
یاد چارلی چاپلین افتادم....
اینجا اگر از جای دیگه ای چیزی بذارم حتمن لینک منبع رو هم میذارم
ممنون
چاپلین رو خیلی دوست دارم
آها واقعا دست به قلم خوبی داریکافه پیانو رو اگه نخندی حتما بخون مطمئنم خوراک خودته
میخونم :ی از کدوم نشر ؟
کلا فک کنم یه دونه انتشاراتی بیشتر نزدتش کتابش دستم نیست نمیدونم نشرش چیه ولی نویسندش فرهاد جعفری
اوکی مرسی