دلقک نویس

دلقک وارانه بیاندیشید

دلقک نویس

دلقک وارانه بیاندیشید

نوشته های خیالی من ، ناپلئون بناپارت

ناپلئون یبار مست مست بود
داشت تو کوچه های استانبول قدم میزد
یه بلوندی که از قضا مست بود
تلو تلو خوران آواز می خواند و میرفت
ناپلئون که این صحنه رو دید رو کرد به بلوندی و گفت
هی بلوندی ، " عفت در زن مانند شجاعت است در مرد ، من از مرد ترسو همچنان متنفرم که از زن نانجیب "
بلوندیم برگشت گفت : 
از من نیز متنفری ؟
ناپلئونم ینگا اینور کرد
ینگا اونور کرد گفت :
یک امشب را نه...


چوب را بکُش...

مورچه ها هر روز وقتی در مسیر انبار دانه ها رو حمل می کردند

مجبور بودند دور چوب مقدس

دور بزنند

گاهی مورچه ها برای چوب مقدس دانه ها را رها می کردند

و ساعت ها به زمان کاریشون اضافه می کردند تا دانه تازه ای برای انبار پیدا کنند

اوایل از روی اعتقاد خودشان این کار را می کردند

اما به مرور تبدیل به قانونی شد که باید به اجبار آن را رعایت میکردند

سال ها بود که این روش را به کار میبردند

بار ها شده بود مورچه های روشنفکر بی سر صدا

راه خود رو کج کنند و دور اضافه به دور چوب مقدس را نزنند ، دانه را رها نکنند و به مسیر خود ادامه دهند .

اکثرن گم میشدند و راه انبار را پیدا نمی کردند و در بی نشانی میمردند

آنان که گم نمیشدند و مسیر انبار را پیدا میکردند

توسط مورچه های سرباز دستگیر میشدند

توهین به چوب مقدس کم از توهین به ملکه نبود

اما یکروز سرد زمستانی

در حالی که برف همه جارا پوشانده بود

تک مورچه جوانی ، وقتی مورچه های سرباز از وی خواستند دانه اش را پای چوب مقدس رها کند و دونبال دانه ی تازه ای برای انبار باشد ، از وضعیت موجود خسته شد

فریاد بر آورد

دانه را رها نکرد مسیر را ادامه داد

چوب مقدس را دور نزد

مورچه های سرباز وقتی وضعیت موجود را دیدند

به وی حمله ور شدند

آخر تا به امروز کسی علنن اینگونه به چوب مقدس توهین نکرده بود

مورچه های دیگر همه ایستادند

به صحنه رو به رو خیره شدند

وقتی مورچه ی مذکور مرد به راه خود ادامه دادند

اما این تازه آغاز ماجرا بود

هر روز یک مورچه راه مستقیم را ، به دور زدن به دور چوب ترجیه میداد

سربازان هم همگی به وی حمله ور میشدند

وضعیت بدی فضای اجتماعی مورچه ها رو فرا گرفته بود

ملکه سخنرانی های متعددی درباره چوب مقدس می کرد

حتی تصمیم گرفت برای خواباندن جو موجود ماهی یکبار خود بدور چوب مقدس دور بزند ودانه ای را به صورت نمادین پای چوب مقدس رها کند

اما فایده ای نداشت

کم کم مورچه های بیشتری راه خود را کج میکردند

در آخر

پیرترین مورچه کارگر

دانه ی خود را برداشت

فریادی بر آورد و مسیر خود را کج کرد

مورچه های سرباز وقتی خواستند به وی حمله ور شوند

با انبود مورچه های جوانی مواجه شدند که دور تا دور مورچه ی پیر را گرفته بودند

صد و یک مورچه

یک پیر و صد جوان

هر روز مسیر دیگری را برای رسیدن به انبار استفاده می کردند

کم کم حلقه ی صد نفر و پیر مورچه ها ، به حلقه آزادی معروف شد

هر روز تعداد بیشتری از مورچه به آن ها میپیوستند

کم کم حلقه آزادی توسط ملکه به رسمیت شناخته شد

همه ی مورچه ها به جز اندکی مورچه ی سنتی راه جدید رو پیش می گرفتند

تا در یک روز پاییزی

مورچه پیر آخرین دونه ی خویش را فقط توانست تا نزدیکی انبار ، به بالای تپه ای خاکی برساند

دانه را همانجا رها کرد و مرد

از آن روز به احترام مورچه پیر هر روز مورچه های جوانتر

دانه ای را در آن تپه جا میگذاشتند

سال ها گذشت و مورچه ها

به تپه ی خاکی

تپه مقدّس گفتند

پوریا کاف

نوشته شده توسط پوریا کاف ( دلقک )

پیش نویس : این مجموعه خیلی وقته که توی ذهنم طراحی شده ، دیشب به دلیل یسری اتفاقات به روی کاغذ آوردمشون ، بعد از اینکه کسی رو پیدا کردم که نقاشی هاش رو بکشه به فایل پی دی اف تبدیل می کنم ، در اصل همه ی اینکار هارو برای خودم می کنم ولی اینجا میذارم شاید کسی خوشش آمد از قلم ناقص من ... اگر کسی می تونه و وقتشو داره برای طراحی نقاشی ها بهم بگه ممنون میشم :)
‌‌

‌‌

مجموعه کوتاه " من ، شب و نازنین "
(1)
شب
این موجود تاریک
احمق هایی که فکر میکنند
نازنین ما
شیطانیست
تاریک است
مخوف ،
ابلهان ،
فرشته است!!
نمیبینید ؟
حلقه نورانی بالای سرش را ؟
(2)
نازنینم
بکنارم بیا
بیا
بیا تا با هم به تماشای این سیاهی بنشینیم ،
این حجم مه آلود را میبینی ؟
آن طرف تر را چه ؟
خوف شب را میبینی !؟
توطئه است
چشمانت را ببند
با قلبت نگاه کن
خوفش ، خیالیست ،
برای آن هاست
نه برای من
نه برای تو
آن ها در شب مرگ خورشید را میبینند
من اما در شب
تولد دوباره ماه را میبینم
(3)
اگــــــه یــــــروزی نـــــوم تو ، تــــو گــــــوش من صـــــداکنه....
غمت اما نرفته بود
که باز بخواهد من را مبتلا کند
غمت همیشه با من بود
تو خود رفتی
اما غمت همدمم شد
آن زمان که از خورشید نفرت داشتم
در آنجا که حتی
از سایه خود ترسیدم
غمت بود که همراهم بود
در کوچه های روشن از نور مهتاب
غمت بود که سایه ها را فراری داد
قاصدک هربار که میآید
نه از برای من
که برای غمت پیغام میآورد
اگر قاصک ها نبودند
شاید غمت سال ها پیش ترکم کرده بود
قاصدک ها را دوست دارم
قاصدک ها را دوست دارم
(4)
هوووووو
هوووووو
چی
چی
سسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
می شنوی نازنینم
قطارم نزدیک است
من تنها مسافرش نیستم
صورتک های خسته ی دیگری نیز
از پنجره های یخ زده اش
به طلوع مهتاب خیره اند
میبینی ؟
خاطراتم به بدرقه ام آمادند
تو که من را میشناسی طاقت خداحافظی ندارم
از اینجا دورشان کن
هوووووو
هوووووو
چی
چی
سسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
(5)
"از شب میترسم"
هیــــــس
اینطور نگو نازنینم
شب زنده است
احساس دارد
میفهمد
ابر ها رو نگاه کن
با تو حرف میزنند
به آسمان نگاه کن
آن حجم تیره را میبینی
ترسناک است ؟
چشمانت را ببند
با قلبت بنگر
دست دوستی به سویت دراز کرده
میبینی ؟
(6)
"فانوس را نمیبری ؟"
میترسم
"چرا؟"
غول به دونبالم میآید
"کدام غول ؟ خیالاتی شده ای ؟"
ماه امشب به کمک میآید
از دنیای سایه ها نگهبانی را در کنارم میگمارد
فانوس ها از دنیای خورشیدند
خیانت کارند
جلوی پایت را روشن میکنند شاید
اما پشت سرت
به انتظارِ غفلتت
به دونبالت می آیند
تا تو را در خود حل کنند
وابسته ات می کنند
به پوچی حجم
نور
بالاتر از سیاهی
مگر نازنینم رنگی میشناسی ؟
(7)
" کی می آیی ؟ "
آن زمان که خورشیدغروب کند
" کجا میروی ؟"
به دیدار ماه
" باز هم ؟"
باز هم
" چه دارد مگر اون قله ی سرد متروک ؟ خیال بعثت داری ؟ "
آرامش واقعی دارد نازنینم
آنقدر که می توانی با ماه صحبت کنی
بالاتر از آن
به آغوشش کشی
آری
اگر این احساس را داشته است
اگر او نیز ماه را در آغوش کشیده است
من نیز. . .
مبعوث شده ام
" خیال خیانت داری ؟"
صدایت چرا میلرزد ؟
نازنینم
بعد از شب تورا میپرستم خوب است ؟
" بعد از شب "
او هم اول خدایش را پرستید
یادت رفته ؟
مبعوث شده ام
(8)
" امروز کدخدا آمده بود برای دیدارت ؟ "
چه کار داشت ؟
" می گفت داروغه تو را دیده است که دیوانه وار در دشت بالا پایین میپری "
ولشان کن نازنینم
این مردمان نسیم شبانگاهی را ندیده اند
که چگونه سمفونی عاشقانه مینوازد
مگر می توان به سازش نرقصید ؟
(9)
" چه بـــــــود ؟!!! "
زوزه ی گرگان بود نازنینم
نترس
" نکند باز به ده حمله کرده اند !؟ میترسم !! "
با ما کاری ندارند
نسیم راه نماییشان است
به دیدار معشوق میشتابند
" چه می کنی ؟؟ به کجا میروی ؟؟!! "
به دیدار معشوق
" تکه پاره ات می کنند!!؟؟؟ دیوانه نشو !! "
گرگ ، عاشق را نمیدرد
عاشقان با گرگ میرقصند
نسیم را به آغوش میکشند
معشوق منتظر است
ماه را نمیبینی ؟
کامل است
پرنور
معشوق منتظر است
(10)
" نمی آیی ؟ "
نه
" .... "
باز چه ؟
" مردم فکر می کنند دیوانه ای ؟ "
تو چه فکر می کنی نازنینم؟
" تو که عاشق شب بودی ؟به جشن بیا ؟ اگر من ازت بخواهم چه ؟ "
عاشق شبم
آری
اما در جمع این مردمان
به دور آتش نمی رقصم!
اینان بویی از شب نبردند نازنیننم !
اینان تنها خودخواهند
نمی خواهند لحظه ای در تارکی غرق شوند
می ترسند
" نمی آیی ؟"
برویم
" به جشن می آیی ؟؟؟؟"
به جشن میبرمت
این که تو می نامی جشن نیست
سوگواری غم انگیزیست برای خورشید
با من بیا تا جشن را
در کنار آن برکه در میانه ی جنگل
آنجا که ماه واضح تراز آسمان پیداست
به تو نشان دهم نازنینم
با من بیا
(11)
" بیداری ؟ "
آری
" به دیدار معشوقت نرفته ای ! پشیمانی ؟ "
برای چه ؟
" آخر... مانده ای .آسمان صاف است ! نمیروی ؟ "
میروم
پلک هایت که آرام گرفت
میروم
" پلک های من ؟ چه شده است به فکر منی ؟ تا خود صبح باز نگه شان میدارم ... "
همیشه بوده ام
با ماه از تو سخن میگویم
با ساز باد
به یاد تو
گرگ ها را میرقصانم
" بمان ! یک امشب را"
ماه منتظر است
دلتنگ توست
" دیوانه ای"
عاقلان دانند...
" برو ، فرج نزدیک است... "
(12)
آمدی
" منتظرم بودی مگر ؟"
آری
" سرد است ، آغوشت جایی برای من دارد ؟ "
همیشه نازنینم
همیشه
" این بالا ، دهکده معلوم است !
کدخدا و داروغه آمدند نزدم در خانه !
میگویند شبانه باید بروید ... "
خیلی وقت است رفته ام
" می گویند خطرناکی ! نان آورده ام "
خطرناک ؟
خطر چیست ؟
از چه میترسند ؟
از کنار رفتن پرده ها؟
" پسر کدخدا دیشب را دردشت گذرانده ، می گویند تا صبح با خود میرقصیده است . مردم تو را مقصر می دانند"
دیدمش
پسرک عاقل شده است
" کی برویم ؟"
کجا ؟
" از این شهر ، داروغه در خانه سرباز گمارده "
من خیلی وقته رفته ام
نمیبینی نازنینم ؟
پیش من بیا
مسیر نسیم شبانگاهی را دونبال کن
گرگ ها نگهبان تو اند
هم مسیرت میشوند تا به پیش من بیایی
" با بدنت چه کنم ؟ شبانه زمین را بکنم ، داروغه خیال بد می کند "
رهایش کن
مسیر باد را دونبال کن
بیا پیشم نازنینم
بیا
پایان
‌‌‌‌‌‌
‌نوشته شده توسط پوریا کاف ( دلقک )
هفتم فروردین نود و یک

#جدی

من دلقکم
دلقکی هر چند غمگین
هر چند شاد
همیشه لبخند میزند
همیشه می خندد
گاهی تلخ
گاهی نه
دلقکم من
دلقکی که همه کس
به همه ی گفته هایش می خندند
یا اگر نخندند
لابد طنز گفتارم را بیمزه و سطحی یافتند
که لب به خنده نگشادند
طنز میپندارند تمام گفته هایم را هرچند جدی باشد
هر چند زجه هایی باشند بر سر خاک عزیزی
می خندند و انتظار بیشتر از این را دارند
انتظار طنزی قوی تر
من دلقکم
دلقکی که آخر بعضی از جملاتش
اگر هشتگ جدی نزند
باز هم می خندند
#جدی را میگذارم تا دیگر نخندند
تا شاید به عمق حرف هایم فکر کنند
که شاید کلافه‌گی و بی حوصله‌گی را از تار و پودش بیابند
اما چه میشه کرد
دلقکم
ماهیت دلقک ها همین است
دلقک های جدی محکوم به مرگ اند


آقای کاف عذاب وجدان داشت


خانوم میم همیشه بالای بالا بود
همیشه همیشه که نه
هر وقت که تنها بود
یا با آقای کاف بود
یا با دوستاش
یا وقتی افسرده بود
یا وقتی خیلی شاد بود
یا وقتی حوصله اش سر می رفت
یا وقتی خیلی به قول خودش بیزی بود
با علف و حشیش رابطه خوبی داشت
اونقدر که حتی آقای کاف حسودی اش میشد
حسودی که نه ولی فکر می کنم ترجیه می داد کمتر با آن ها بپرد
ولی آن ها براش مهم تر بودند
هروقت که پیشش بود همراهی اش می کرد
اوایل سعی کرد که از این کار بازدارش
ولی دید نمی تواند
فکر می کنم خیلی هم تلاش کرد ولی نشد
تصمیم گرفت همراهیش کند و کنترلش کند تا به دستان خودش بسپاردش
دوزشو پایین می آورد موقع بار زدن
اما خانوم میم میفهمید
نمی دانم چرا هیچی نمی گفت
شاید چون ... نه بهتر است بگویم نمی دانم تا حدس و گمانی از روی نادانی بزنم
یکی از آرزو های آقای کاف آنطور که خودش می گفت این بود که روزی رو ببیند که خانوم میم او یا هر کسی دیگه یا حتی هر چیز دیگه رو به بنگش ترجیه بده
ندید اون روز رو . . .
ولی دلیل عذاب وجدانش این بود که خانوم میم اولین بار از او تقلید کرده بود
وقتی خانوم میم که آقای کاف میدید برای مطالب مهم و بلندی که می خواهد بنویسد علف می کشید
یا وقتی عصبیه
یا وقتی می خواد از موزیکش بالا ترین لذت رو ببرد رو به ماریجوانا می آورد
از او یاد گرفت
از او سبقت گرفت
شاید سبقت کلمه درستی نباشد
نمی دانم
آقای کاف بار ها گفته بود که پیش از این هم وقتی می کشید مثل خیلی های دیگه به خنده های الکی رو نمی آورد
بر عکس تفکرش باز تر می شد
جدی تر می شد
دیده بودم که میشود
اما از بعد از این ماجرا در کنار جدی شدن غمگین هم می شد
خیلی غمگین . . .

دلقک ، دلقک است

در زندگی حرف هایی هستند که شما ادامه ی زندگی هنری خویش را در بزبان نیاوردن این حرفا ها میبینید
اگر این حرفا ها را خواسته یا ناخواسته به زبان بیاورید
بسته به میزان درک دیگران عکس العمل هایی خواهید دید که انگشت به دهان میمانید
اما در کمال تعجب میبینید که به شما می خندند و حرف های شما را مانند تک تک طنزهایی که سروده اید برداشت می کنند
و به تمام استعداد های شکفته ی شما درود می فرستند و سعی می کنند توجه بیشتری به حرف های خاصی بکنند که شما خواسته یا نا خواسته به زبان آورده اید
مبادا نکته ی طنز گونه ای از درد و دل شما را از دست بدهند
این حرفا شاید واقعیت زندگی شما باشند
یا شاید تنها و تنها طنزی دیگر باشند از ذهن بایپولار شما که بی آنکه بدانید خلقشان کرده اید

راه کار های یک دلقک - چگونه سلبریتی شوید - قسمت ( پایانی ) 4

یک شوخی کوچیک با سلبریتی ها :دی


موضوع : چگونه در شبکه های اجتماعی سلبریتی باشیم


شبکه مورد نظر : مای اسپیس


آقایان و بانوان :


بیخودی تلاش نکنید شما در این شبکه تنها هستید

راه کار های یک دلقک - چگونه سلبریتی شوید - قسمت 3

یک شوخی کوچیک با سلبریتی ها :دی


موضوع : چگونه در شبکه های اجتماعی سلبریتی باشیم


شبکه مورد نظر : توییتر/فرندفید


تذکر : شما برای سلبریتی شدن در یکی از شبکه های بالا لازم است در شبکه دیگر فعالیت


داشته باشید


تذکر 2 : حتمن حتمن خودتون باشید ، بازی در نیارید


بانوان و آقایان :


عکس از یک قسمت از خودتان ( بغیر از چهره به صورت تمام رخ ) یا هنرمند محبوبتان


اسم شما خیلی مهم است ، ترجیه عن یک اسم عجیب و غریب


دوستانتان را در شبکه متمم اد کنید آنها خودشان حضور شما رو در شبکه جدید به اطلاع عموم


رسانده در نتیجه شما تعداد فالوئر هایتان زیاد میشود


سابقه وبلاگ نویسی شما تاثیر بسزایی دارد ، بخصوص اگر مینیمال نویس خوبی باشید


در شیفت صبح تنها در حد دارم می رم سر کار/دانشگاه و اتفاقات آنجا توییت/پست کنید


اما در شیفت شب در حالی که در تخت خود دراز کشیده اید از هر آنچه که دوست دارید حرف بزنید


شما شخصیت نچندان محبوبی نزد خانواده خود هستید چون آدم سرکشی هستید ( حتی اگر


نیستید )


جواب ریپلای ها را ندهید اما جواب دایرکت ها را حتمن بدهید


سعی کنید ارتباط نزدیکی با کسانی که فالوئر بالای 1000 دارند داشته باشید با ریتوییت شدن


شما توسط آنها فالوئر هاتون سر به فلک خواهد کشید


شما تنها کافیست تا فالوئر 666ام پیش بروید بقیه ی کار را به دوستانتان واگذار کنید تا شما را


سلبریتی کنند


خسته نباشید شما موفق شدین

راه کار های یک دلقک - چگونه سلبریتی شوید - قسمت 2

یک شوخی کوچیک با سلبریتی ها :دی


موضوع : چگونه در شبکه های اجتماعی سلبریتی باشیم


شبکه مورد نظر : گوگل پلاس


تذکر : برای سلبریتی شدن در این شبکه شما باید از قبل در شبکه گودر فعال بوده باشید


تذکر 2 : شما شکست عشقی خورده اید ، حتی اگر نخورده اید


بانوان :


شما دوستان بسیاری از گودر به همراه خود به پلاس می آورید


کسی را اد نکنید


کسی را اد بک نکنید


یک عکس از یک خانوم اگر خودتان هستید عادی اگر فیک است سکسی برای پروفایلتون انتخاب


کنید


در اوایل مقداری ناله و گله از وضعیت پلاس و گودر خدابیامرز می کنید که طبعن توسط عده از


دوستانتون شیر شده و به کاربران پلاس که در گودر حضور نداشتند معرفی میشوید طبعن شما را


اد می کنند


مقداری چس ناله برای جذب دیگران لازم است


اعتراف کنید عن خاصی هستید و دیگران برای شما اهمیت چندانی ندارند ، اگر می خواهند شما


را از حلقه شان حذف کنند


هر چند وقت یک بار تاکید می کنید که شما یک حلقه خصوصی تر دارید


توضیح : این کار باعث میشود کاربران پلاس برای راه یابی به آن حلقه حضور فعال تری در رابطه با


پست های شما داشته باشند که منجر به معروف شدن شما توسط شیر ها میشود


اگر می توانید شعر بگویید اگر نمی توانید شعر های دیگران را به نام خودتان بگویید در هر حال شیر


می شوید


در ژانر ها تولیدی شرکت کنید اما حضور فعالی نداشته باشید


با شیر کردن تعدادی عکس پورنوگرافی هنری شما به اوج شهرت می رسید


تبریک می گم شما الان یک سلبریتی هستین




آقایان :


اول از همه موارد بالا را بخوانید و به آن عمل کنید با کمی تغییر شما هم سلبریتی می شوید


در رابطه با عکس پروفایل اگر خودتان نیستید حتمن از عکس یک هنرمند استفاده کنید


سعی نکنید در رابطه با خودتان دروغ بگویید ، حقیقت شما بیشتر جذب کننده است حتی اگر


ناخوشایند باشد


در هیچ ژانری شرکت نکنید ، مگر ژانر های تک پستی


دلیلی ندارد با شیر کردن عکس پورنوگرافی محبوبیت خودتان را خدشه دار کنید


اگر شاعرید شعرهایتان را بخوانید و در یک فایل صوتی شیر کنید تاثیر بیشتری خواهد گذاشت


کامنت بازی نکنید ، سلبریتی ها آدم های خاکی نیستند


به غیر از سلبریتی های دیگر ، پست کسی را شیر نکنید


همدم شما سیگارتان است ، هیچ وقت نگویید که آن را ترک میکنید ، حتی اگر کرده اید


همیشه بگویید که میروید اما نروید


تبریک می گم شما هم یک سلبریتی شده اید

راه کار های یک دلقک - چگونه سلبریتی شوید - قسمت 1

یک شوخی کوچیک با سلبریتی ها :دی


موضوع : چگونه در شبکه های اجتماعی سلبریتی باشید


شبکه مورد نظر : فیسبوک


بانوان :


شما یک خانوم هستین که تازه وارد شبکه اجتماعی فیسبوک شده اید


در پروفایل خودتون همیشه سینگلید و سینگل بوده اید حتی اگر دو ازدواج نا موفق داشته باشید


در قسمت توضیحات قسمتی از شعر یا گفته یک آدم بزرگ که محوریتش فمنیسم باشد


مینویسید


تذکر : احتیاجی نیست بهش اعتقادی داشته باشید تنها بنویسید


چند تا پسر و دختر بصورت رندم اد کنید ، در چند پیج پر طرفدار فعالیت کنید


مهمترین و آخرین قسمت عکس پروفایل شماست


هر چه سکسی تر بهتر


تبریک می گم ، شما یک سلبریتی هستین


آقایان :


وقتتان را هدر ندهید در این شبکه شما هیچ وقت سلبریتی نخواهید شد


چهار شنبه سوری چگونه موجودیست ؟

از آن زمان که دختر دایی سه ساله یمان ( که خیلی ناز می باشد ) ازمان پرسید که چهار شنبه


سوری چیست !؟ و ما جواب قانع کننده ای برایش نداشتیم بر آن شدیم که فکر کنیم که واقعن


چهار شنبه سوری چیست ؟ آیا این چهارشنبه سوری همان چهارشنبه سوریست ؟ یا مانند


اخلاقمان ، فرهنگمان هم دستخوش تغییر شده است و این چهارشنبه سوری آن چهار شنبه


سوری نیست ؟!


رسومات جزئی را که بنگریم متوجه آن می شویم که هر دو چهار شنبه سوری در سه شنبه آخر


سال برگذار می شدند که خداونداگارش شکر اولین رسم همچنان رسم است و خاطره نشده


است


قدیم ندیما اعتقاد داشتن که در روز چهار شنبه سوری ارواح و به زمین می آیند و این روزرا با آتش


روشن کردن می گذارندند که برکت بیاورند این در حال حاضرهم هست ولی با این تفاوت که در حال


حاضر این جشن رو برگذار میکنند تا ارواح از تنمان خارج شوند و به ارش ملکوت بروند تا برای ارش


کبریایی برکت بیاوریم . . .


از آیین این جشن روشن کردن آتش با استفاده از میز و کمد و صندلی هر چیز چوبی ( و در


شرایطی غیر چوبی ) به بلندای سقف آسمون است


از مشکلات این جشن در ایام قدیم ( 1700 سال قبل میلاد مسیح ) نپریدن ملت از روی آتش بوده


است . . . .خب یعنی که چی کل لذت چهارشنبه سوری پریدن از روی 60 متر آتش جلوی دخترای


همسایه است برای انتهای خودنمایی . . . . . که خوشبختانه این مشکل و چندین سالیست که


در یک حرکت خودجوش فرهنگی توسط خود مردم حل شده و همه می تونن از روی آتیش بپرند


حالا اینکه چرا چهارشنبه سوری روز سه شنبه است وارد حیطه اش نمی شیم و می گیم بروید و


تحقیق کنید که چرا چهار شنبه نزد "اعراب" نحس است . . . .


از دیگر رسومات این جشن ملی سال نو کوزه نو می باشد که در زمان های خیلی قدیم مردم


کوزه های قدیمیه خودشون رو می بردن بالا پشت بوم پرت می کردن رو زمین تا دلشون نسوزه که


کوزه جدید اومده قدیمیه رو چی کار کنن از این رسم خوشبختانه قسمت عمده ی کار که همون


صدای شکستن کوزه می باشد باقی مونده که دوستان لطف می کنن چون کوزه در دسترس


نیست اگر هم باشه گرونه از ابزارالات دیگری همچون نارنجک ، کپسولی ، سیگارت ، . . . . برای


به در آوردن صدای شکستن کوزه استفاده می کنن تا کمی شاد شوند و سال نو رو با استرس (


که لذت خاص خودشو داره ) شروع کنند . . .


یکی دیگر از رسم هایی که من خیلی به آن علاقه دارم خوردن آجیل مشگل گشاست که این یک


رسم چون خیلی مربوط به شکم است تقریبن کامل به نسل های بعدی منتقل شده است البته


چون درحال حاضر نمک و خوراکی های بوداده برای سلامتی ضرر دارد مد کرده اند که این آجیل


شیرین است . . . . خیلی هم خوب . .  .


یکی دیگر از رسموات که همان فالگوشی و گره گشاییست از دیار قدیم به نسل ما منتقل شده که


متاسفانه با حمله اعراب به ایران عزیزمان نصفشرو با شمشیر زدن و برای نسل ما فقط


فالگوشییش مانده است اینگونه است که دختران جوان و پیر پشت هر کجا که بشود پنهان می


شود و به سخنان هر کس و نا کسی گوش می دهند تا ارضا شوند هیچ نیت و گره گشایی هم در


کار نیست خداوندگارش شکر . . .


قاشق زنی از ایام قدیم اینگونه بوده است که دختران و پسران چادر به سر می کردن و با قاشق


زنی به در خانه همسایگان می رفتند تا مقداری خوردنی از آن همسایه بگیرند و همسایه با


شنیدن صدای قاشق با خوراکی های فراوان به استقبال دختران و پسران قاشق زن می آمد . . .


امروزه نیز دختان و پسران با تیپ های بسیار زیاد فشن در کوچه خیابان قدم می زنند و با به


حرکت درآوردن پلک خود از دیگران طلب شماره نیز می کنند . . . .اطراف مقابل هم به محض


مشاهده چشمک دختران و پسران چشمک زن با شماره های فراوان ( ایرانسل تالیا فلان بسار


آبیا ) به استقبال این چشمک زنان می روند . . .


از مبحث شال انداختن به دلیل تشابه خفنش به یک رسم جدیدوالوقوع می گذریم چون برای


خودمان بد می شود . . . .


یله عزیزان من با این تصافیر که ملاحظه فرمودید متوجه شدیم که خداوندگارش شکر تغییر چندانی


در رسومات این جشن باستانی اتفاق نیافتاده و من با وجدانی آسوده می توانم بگذارم که دختر


دایی نازمان خودش به صورت اکتسابی با رسومات این جشن باستانی آشنا شود . . . .


حتی مفتخرم که بگویم باز هم در حرکتی خودجوش چندین و چند رسم جدید از جمله ترکاندن


کپسول گاز . . . سیگارت و کپسولی انداختن زیر پای دختران همسایه جهت شادی و روانگردی به


این جشن اضافه کرده ایم


روح شما نیز در این جشن باستانی قرین رحمت


فراموش نکنیم که این جشن نماد پاکی و صلح و برکت است


دلقک 10 مارس 2011

به مناسبت 8 مارس

من همیشه اعتقاد داشتم که حقوق مرد و زن برابر ، ولی همیشه این حقوق زیر پا های

قوانین این کشور له شده ، یعنی چی آخه اینجا حقوق زنان و مردان برابری نمی کنه ،

من حرفمو الان با ٨ دلیل به مناسبت ٨ مارس ثابت می کنم


١ . من یک سوال از مسئولین محترم مملکتی دارم ، اگر حقوق زن و مرد برابر است چرا ما اجناس مذکر باید بریم سربازی و این خانوما نمی رن ؟

٢ . چرا همیشه اون ته اتوبوسا که جا خوبه است مال خانوماست ؟

٣ . برداشتین اون واگن جلو جلو و عقب عقبی رو دادین به خانوما که اگه بین دوتا ترن تصادف شد

فقط به خانواده های اونا دیه بدین ؟ هان !؟ فکر کردین ما یک مشت گوش درازیم که نمی فهمیم

اینچیزارو ؟

۴ . ببینم چرا فقط به خانوما ٣ ماه مرخصی زایمان بدون حقوق می دین !؟مگه ما ها پدر نمی

شیم‌ ، ما هم کلی زحمت می کشیم تو این مسیر ما هم مرخصی دراز مدت می خواهیم خب

۵ . چرا همیشه فقط ماشین های مدل بالا جلوی پای خانوم ها ترمز می زنن ؟ چرا نمی آن جلو

ما تر مز بزنن ؟ مگر ما د(و)ل نداریم ؟ مال ما خار داره ؟

۶ . چرا ما جنبش جهانیه حمایت از حقوق مردان نداریم ؟ ما هم کمپین چند ملیون امضا می

خواهیم با یمشتی زندانی فعال حقوق مردان !

٧ . چرا خانوم ها می تونن صدای خواننده مرد را بشنوند و به کنسرتش بروند ولی ما نمی توانیم

به کنسرت خانوم ها برویم ؟

٨ . و در آخر چطور است که یک خانوم به راحتی با یک اجازه نامه ی شوهر ( نکرده باشد ) (

شوهر ) با اجازه پدر می تواند از کشور خارج شود ولی ما باید وصیقه ١۵ میلیونی بگذاریم ؟؟؟؟

چرا حقوق زنان مردان در این سرزمین برابر نیست !؟ حقوق مردان در این کشور دارد پایمال می

شود !

در آخر از مسؤولین می خوام که پاسخ گو باشند

با تشکر عمام دلقک ( خخخخخخ )

8 مارس 2011